نوشته شده در تاريخ جمعه 3 / 10 / 1393برچسب:, توسط عارف |

 

 

      تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا


             یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم


        آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم

                      
                وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره


        به خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره


                    با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم


        ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم


                    برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت


       غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت


                   باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟


        با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه...


نوشته شده در تاريخ جمعه 3 / 10 / 1393برچسب:, توسط عارف |

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.در ۱۹ سالگیدختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 / 5 / 1392برچسب:, توسط عارف |
گفتي كه مرا دوست نداري گله اي نيست ... بين من و عشق تو ولي فاصله اي نيست***گفتم كه كمي صبركن و گوش به من كن ... گفتي كه نه بايد بروم حوصله اي نيست***پرواز عجب عادت خوبيست ولي حيف ... تو رفتي و ديگر اثر از چلچله اي نيست***گفتي كه كمي فكر خودم باشم و آنوقت ... جز عشق تو در خاطر من مشغله اي نيست***رفتي تو خدا پشت و پناهت به سلامت ... بگذار بسوزد دل من مساله اي نيست
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 / 5 / 1392برچسب:,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, توسط عارف |

عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من

                     شب هجران نکند  قصد دل آزاری من

 

روزگاری که  جنون رونق  بازارم  بود

                      تو  نبودی که بیایی به خریداری من

 

برگ باییزی ام و خسته دل از باد خزان

                       باغبان  نیز  نیامد  پی دلداری  من

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 / 5 / 1392برچسب:, توسط عارف |


 

میان عشق و زیبایی من تو رادوست می دارم

 

اگر دریای دل ابی ست تویی فانوس زیبایش

 

اگر ایینه یک  دنیاست تویی معنای دنیایش

 

تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن

 

تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن

 

تو یعنی  یک کبوتر را زتنهایی رها  کردن

خدای آسمان ها را به ارامی صدا  کردن

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 / 5 / 1392برچسب:, توسط عارف |

زندگی یک بازی درد اور است

زندگی یک اول بی اخر است

زندگی کردیم و اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را

بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غم ها خوش است

با همین بیش و همین کم ها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم

بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 10 / 5 / 1392برچسب:, توسط عارف |

تا چشم ها را بستم ارزویم تو شدی

فکر رفتن کردم سمت و سویم تو شدی

تا که لب وا کردم گفتگویم تو شدی

درمیان سکوت شبهایم جستجویم تو شدی

زیر باران پر احساس خیال شستشویم تو شدی

هرکجا بودم من پیش و رویم تو شدی

مهربان در تمام قصه های من هیچکس جز تو نبود

همه اویم تو شدی...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 7 / 11 / 1391برچسب:, توسط عارف |

حالا كه بود و نبودم واسه اون فرقي نداره..........

اونو به خدا سپردم تا نگه دوستم نداره..........

هميشه به ياد اونم گر چه اون دوستم نداره..........

پس بذار اينو بدونه اين دلم به ياد اونه..........

اي خدا خودت گواهي كه چطور دوسش مي داشتم..........

ولي اون منو نمي خواست چاره اي جزء اين نداشتم..........

حالا من تنها و خسته با دلي آسون شكسته..........

توي اين عذاب روحم كه يارم ازم گذشته..........!!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 / 11 / 1391برچسب:, توسط عارف |

اي زيبا ترين زيبايي ، اي روياي بيداري ، به خداوندي خدا دوستت دارم

اي بيقرار دلم ، اي تك درخت دشت سرخ قلبم ، به همين لحظه هاي مقدس عشق قسم دوستت دارم

اي آنكه چشمت باراني است اي تو كه روحت شادابي است و رگ هايت از خون محبت جاري است به آن كعبه مقدس عشق دوستت دارم

زندگي من ، اي آغاز من ، اي سرآغاز من ، اي فرداي من ، به همان لحظه ديدارمان قسم دوستت دارم _ نميدانم كلمه مقدس دوست داشتن را چگونه بيان كنم تا تو باور كني دوستت دارم...!!!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 / 11 / 1391برچسب:, توسط عارف |

منتظر لحظه اي هستم كه دستهايت را بگيرم در چشمانت خيره شوم دوستت دارم را بر زبانم جاري كنم """ منتظر لحظه اي هستم كه در كنارت بنشينم سر رو شونه هات بگذارم ... از عشق تو ... از داشتن تو ... اشك شوق ريزم """ منتظر لحظه اي مقدس كه تو را در آغوش بگيرم بوسه اي از سر عشق به تو تقديم كنم و با تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه كنم """ آري من تو را دوست دارم و عاشقانه تو را مي ستايم

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 / 11 / 1391برچسب:, توسط عارف |

 

 

 

 

 

دورم زتو اي خسته ي خوبان چه نويسم

 

 

من مرغ اسيرم به عزيزم چه نويسم

 

 

 

ترسم كه قلم شعله كشد صفحه بسوزد

 

 

با  ان  دل گریان به عزیزم چه نویسم

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 2 / 11 / 1391برچسب:, توسط عارف |

به خدا خسته از آن زخم زبانت شده ام 

بي خيال تو و ابروي كمانت شده ام 

عشق تو بر دل من بار گرانيست

و من بي تحمل از بار گرانت شده ام 

آنقدر دلبر و دلدار و فريبا نشدي

مكن اين فكر كه مجنون زمانت شده ام

دو سه روزيست كه رفتي و دلم آزاد است

آري آزاده ترين شخص جهانت شده ام 

اشكم از ديده فرو ريخت و رسوايم نكرد

حرف آخر... توكجايي ؟ نگرانت شده ام .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 9 / 10 / 1391برچسب:, توسط عارف |

بگو سرگرم چي بودي که اينقدر ساکت و سردي

خودت آرامشم بودي خودت دلواپسم کردي

ته قلبت هنوز بايد يه احساسي به من باشه

چقدر بايد بمونم تا يکي مثل تو پيدا شه

تو روز و روزگار من بي تو روزاي شادي نيست

تو دنياي مني اما به دنيا اعتمادي نيست

تو روز و روزگار من بي تو روزاي شادي نيست

تو دنياي مني اما به دنيا اعتمادي نيست

سلام اي ناله ي بارون!!! سلام اي چشماي گريون!!! سلام روزاي تلخ من!!!

هنوزم دوستش دارم!!! سلام اي بغض تو سينه!!! سلام اي آه آيينه!!!

سلام  شبهاي دل کندن!!! هنوزهم دوستش دارم!!!

 نمي دوني تو اين روزا چقدر حالم پريشونه

دلم با رفتنت تنگو دلم با بودنت خونه

خرابه حال من بي تو نمي تونم که بهترشم

تو دستاي تو گل کردم بذار با گريه پرپرشم

يه بي نشونم تو اين خزون يه بي نشونم تو اين خزون , منو از خودت بدون...

يه بي نشونم تو اين خزون يه بي قرارم  يه نيمه جون  منو از خودت بدون...  منو از خودت بدون...

سلام اي ناله ي بارون!!! سلام اي چشماي گريون!!! سلام روزاي تلخ من!!!

هنوزم دوستش دارم!!! سلام اي بغض تو سينه!!! سلام اي آه آيينه!!!

سلام  شبهاي دل کندن!!! هنوزهم دوستش دارم...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, توسط عارف |

 

بي تو توفان زده ي دشت و جنونم ، صيد افتاده به خونم 

 

 

تو چه سان ميگذري غافل از اندوه درونم 

 

 

بي من از كوچه گذر كردي و رفتي ، بي من از شهر سفر كردي و رفتي 

 

 

قطره اي اشك درخشيد به چشمان سياهم ، تا خم كوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم 

 

 

تو نديدي نگهت هيچ نيافتاد به راهي كه گذشتي ، چون در خانه ببستم دگر از پاي نشستم

 

 

گويا زلزله آمد گويا خانه فرو ريخت سر من ، بي تو من در همه ي شهر غريبم

 

 

بي تو كس نشنود از اين دل بشكسته صدايي ، برنخيزد دگر از مرغك پر بسته نوايي 

 

 

تو همه بود و نبودي ، تو همه شعرو سرودي ، چه گريزي ز بر من ، كه ز كويت نگريزم

گر بميرم ز غم دل ، با تو هرگز نستيزم ، منو يك لحظه جدايي نتوانم نتوانم ، بي تو من زنده نمانم...!

نوشته شده در تاريخ جمعه 6 / 2 / 1391برچسب:, توسط عارف |

اين روزا عادت همه رفتنو دل شکستنه

درد تمام عاشقا پاي کسي نشستنه

اين روزا مشق بچه هايه صفحه آشفتگيه

گرداي روي آينه فقط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه

مشکل بي ستاره ها يه کم ستاره چيدنه

اين روزا کار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه کم کبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شکسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه

اين روزا کار آدما دلاي پاک رو بردنه

بعدش اونو گرفتنو به ديگري سپردنه

اين روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه

ساده ترين بهونشون از هم خبر نداشتنه

اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفائيه

جرم تمومشون فقط لذت آشنایيه

اين روزا چشماي همه غرق نياز و شبنمه

رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه

اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه

خلاصه حرف همه پس زدن و نموندنه...........

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 / 1 / 1391برچسب:, توسط عارف |

خُـــــدآيـــآ!ايـن هَمـہ دلتَنگــے رآ اَز مَـن بگيـــــر... مشکلـــ از تـــو نبـ ـ ـ ود از منــــــــــ بود با کسیـــــ حرفـــــ میزدم کهـــ سمعکــــ هایشــــ را پیشـــ دیگریــــ جا گذاشتهــــ بـــــود . . دلمــــــــــــ مدتـــــــــ هاستــــــــــ جاییــــــــــــ نمیرودحتیـــــــــ نمیـــ آید تـــــــــــا هر آنچهـــــــــ لیاقتتــــــــ استـــــــــــ را تحویلتـــــــــــ دهمــــــــــــــــــ . . . . .منـــــــ عاشقــــــــ یکیـــــــ بودمـــــــــ که بود ولیـــــــــ عاشقـــــــــ منـــــــــ نبود اما بازیگر خوبیــــــــــــ بـــ ـ ـ ـ ــ ـ ــ ـ ــود ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـــ ـــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ اگهـــ بهــ کلبمـــ سرزدیـــ بمونـــ حرفــ بزنـــ ولی نهـــ نصیحت کنـــ نه امیــدبدهـــ نه سوالــ بپرســ قبلـــ ازهمهـــ ایناتمومــ اشکــ هاییــ که من ریختمو بریز تمومــ دردامو بکشـــ بی اعتناییــ هاروببینـــ حرف های تلخیــ که شنیدمو بشنــــو

نوشته شده در تاريخ جمعه 5 / 11 / 1390برچسب:, توسط عارف |

دارم میرم نگو نرو هوا هوای رفتنه

هرچی بوده تموم شده چاره ی ما گذشتنه

دارم میرم تا سرنوشت مارو به بازی نگیره

خوب میدونم این عاشقی از یاد هردومون میره

 دارم میرم نگو بمون وقت خداحافظیه

قصه ی عاشقی نخون تورو خدا گریه نکن

غصه ی رفتنو نخور بهتره که تموم کنیم تو هم دلو ازم ببر

یادم میاد روزی رو که ما دوتا دل داده بودیم

اما حالا میخندمو میگم چقدر ساده بودیم

یادم میاد روزی رو که پر میکشیدیم واسه هم

اما حالا نشسته جاش یه عالمه غصه و غم

شاید دیگه نبینمت شاید نگاه اخره

چشمای بی گناه تو اتیش به جونم میزنه

سادگی اشتباه ما گناه ما دل بستنه

جدایی سرنوشت تو تنهایی تقدیر منه....تنهایی تقدیر منه

نوشته شده در تاريخ جمعه 11 / 8 / 1390برچسب:, توسط عارف |

من نميگم كه رو زمين عاشقترينم

نميگم براي تو من بهترينم

نميگم كه ثروت دنيا رو دارم 

نميگم كه قدرت خدا رو دارم

نميگم كه خورشيد وماه برات ميارم 

نميگم ستاره تو شبات ميارم 

نميگم قصري ازطلا مي سازم

نميگم پلي ازلاله ها ميسازم

نميگم بابودنم غم ديگه مرده

نميگم خدا تورو به من سپرده

من ميگم من ميگم معني عشق من تو هستي

من ميگم تنها اميد من تو هستي 

من ميگم يه قلب پاك و ساده دارم

من ميگم براي تو هرچي كه دارم

من ميگم مهر و وفا برات ميارم

من ميگم تاجون دارم برات ميسازم

من ميگم غم اگه داري باتو هستم 

من ميگم تنهاباعشقت زنده هستم 

من ميگم كه خيلي دوستت دارم........

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 25 / 7 / 1390برچسب:, توسط عارف |

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا 

بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟

نوش دارويي بعداز مرگ سهراب آمدي

سنگدل اين زودترميخواستي حالا چرا ؟

عمرما ار مهلت امروز و فرداي تو نيست

من كه يك امروز مهمان توام فرداچرا ؟

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم

ديگراكنون با جوانان ناز كن با ما چرا ؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 23 / 7 / 1390برچسب:, توسط عارف |

خيلي سخته كه بغض داشته باشي ,اما نخواي كسي بفهمه

خيلي سخته كه عزيزترين كست ازت بخواد فراموشش كني

خيلي سخته كه روز تولدت همه بهت تبريك بگن، جز اوني كه فكرميكني به خاطرش زنده اي

خيلي سخته كه غرورت روبه خاطر يه نفربشكني بعدبفهمي دوست نداره

خيلي سخته كه همه چيزت روبه خاطر يه نفر ازدست بدي ، اما اون بگه ديگه نميخوامت.

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.