بی تو هرگز
نوشته شده در تاريخ شنبه 6 / 2 / 1390برچسب:, توسط عارف |

خدايا سراي محبت كجاست
         

           من آواره ام شهر الفت كجاست

كساني كه از عشق دم ميزنند
          

            جرا بين ما را به هم ميزنند

 



نظرات شما عزیزان:

چشم انتظار
ساعت22:15---3 دی 1393
سلام
موفق و موید باشید
یاحق


sahar
ساعت20:01---2 بهمن 1391
آدرس وبم یادم رف:- ))

sahar
ساعت20:00---2 بهمن 1391
ببین عارف بی تو هرگز با تو بابام نمیذاره
شوخی کردم در کل وب خیلی خوب و پر محتوایی داری موفق باشی.
به من هم سر بزن کامنت یادت نره


بانوی تنهایی
ساعت10:02---12 آذر 1390

پاييز...
مزرعه....
زردي گندمزار....

مترسک مي دانست تا او باشد، کلاغها از گرسنگي مي ميرند
فردايش متسک خودکشي کرده بود!
او ديگر کلاغها را فهميده بود


قاصدك
ساعت14:34---25 مهر 1390
سلام عارف جان خوبي؟ممنون ك ب وبم سر زدي از نظري هم ك دادي ممنون....اين شعرها قابل شما دوستاي مهربونم رو نداره،اين پست خيلي قشنگ بود...

yalda
ساعت17:57---15 مهر 1390
مرسي بهم سر زدي باي

بشار
ساعت13:19---5 مهر 1390

دلم را سپردم به بنگاه دنیا
و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز
برای دلم
مشتری آمد و رفت
و هی این و آن
سرسری آمد و رفت


ولی هیچ کس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قفل قلب مرا وا نکرد


یکی گفت:
چرا این اتاق
پر از دود و آه است
یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است
یکی گفت:
چرا نور اینجا کم است
و آن دیگری گفت:
و انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است


و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
ومن تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا می خری؟


و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه
پشت خود بست


و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم ...


بشار
ساعت14:25---21 شهريور 1390
من !

خودم !

تنم !

وجودم !

و آنچه هستم !

آنچه می خواهم و آنچه هر چشمی به راه وجودش خیره مانده است ... نیستم !!!
شاید عبث ، شاید تخیل و شاید خیال باشم اما نه مغایر از بیهوده گی ها ...
زندگی احساس است . داغتر از هر شعله سوزنده و مشهورتر از نام هر آدم ٬ مثل کلمه ی سه حرفی در یکی از ستون های جدول جایش خالی است لذا این سه حرف در قلب تو یا قلب من محسوس است ...
عشق و فقط عشق ...
غمی بزرگتر از غم های دیگر ...
دنیا را در چشم هایت می بینم ، زمان را در نگاه هایت جستجو می کنم و عشق و هستی را از کلامت می شنوم ...
خوبی ها و شادی های زمان بی تو برایم جلوه ای ندارد و غم دوری تو ، غم ندیدن تو و حتی غم این که نکند روزی تو را از دست بدهم ...
غمی بزرگتر از این غم دیگر نیست ...
حتی غم این که روزی من خواهم مرد ...
دوستت دارم و ...


lovelorn
ساعت8:35---18 تير 1390
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
منتظــــــــــــــــــــــــ ـــــرتـــــــــــم


بشار
ساعت12:37---25 خرداد 1390
غم بی پدری

ای بلبلان سرگشته ٬ ای پرندگان بی خانمان ٬ بیایید با دل من هماهنگی کنید شما هم ترانه ی غم بسرایید ...

آنگاه که دشت و کوهسار جامه ی گل نگار رجبیه برتن و پیر می کنند . آنگاه که درختان برای جشن رجب خود را به نیکوترین و با شکوه ترین زیورها می آرایند و همگان از غصه ها و غم های جانکاه دست بر می دارند و با شاخه های پر گل و در برابر لاله های نوین خود می نشینند و برای بوته های گل سرخ یاقوت گون نغمه ی شادی از دل بر می کشند ٬ صد آه وهزاران افسوس که غم و اندوه من پایان پذیر نیست ... آری این منم که تا ابد بی پدر خواهم بود ...

ای ابرهای سبک پی که دمی از پرتو خورشید همچون دوشیزگان پر آزرم گلگون می شوید و گاهی در دریای پر گهر آسمان همچون زورقی سفید فام به نظرم می آیید بیایید به همدردی دل تنگم سر در هم آرید و سیل آسا اشک از دیده بیفشانید . باغبان طبیعت به پاس این همه گهرهای گرانبها ٬ خرمن ها از خوشبوترین و دل انگیزترین هدیه ها و گلهای بهاری به شما پیشکش می کند ولی من اگر سیل از اشک دیده فراهم کنم سر به خاک آسوده ام ... این منم که تا ابد برای پدر سرگشته خواهم بود ...

ای جویبار با من هم داستان شو ... مویه کنان ٬ شیوه زنان ٬ از فراز سنگ ها و از این دره ها ٬ از راه های پر پیچ و خم بگذر ... سنگ بر سینه زن و برو که به پاداش این رنج های دلخراش روزی در آغوش نرم دلپذیر دریای پر چین و شکن نیلی رنگ جای خواهی گرفت ولی دریغا که من برای همیشه از آغوش گرم و پرحرارتی به دور افتاده ام ... من دیگر پدر ندارم تا با مهر و محبت سرشار مرا به سینه ی فراخ و مردانه اش بفشارد ...

ای ماه تندتر گام بردار تا چند خیره خیره در دیدگان اشک آلودم می نگری ! برو و در آغوش آن افق سر بلند چون کودکی ناز پرور بخواب و این شب پر درد و الم را بر من کوتاه گردان و خوش باش که شب های دیگر باز هم از افق خاور سر بر می آوری ... ولی افسوس که خورشید سعادت آسمان زندگی من برای همیشه غروب کرده و صد افسوس که با این همه گریه ها و ناله های من هرگز سر از خواب گران بر نخواهد داشت ...

ای پرندگان سحرخیز که بامدادان پیش از آن که دوشیزه ی آسمان سر از بالین افق بردارد با نوای شورانگیز خود مرا از خواب بر می انگیختید ٬ ای نسیم صبحگاهی که نیکوترین و شورانگیزترین عطرها را برای خوشایند دل من از گلزار بر می گرفتی و با وزش دلپذیرت گیسوانم را شانه می زدی اکنون بروید ٬ دست از من بردارید و بگذارید بخواب ابد فرو روم .من آن عزیزی را که به مهرش سر از بالین بر می داشتم از دست دادم . شما را به خدا بروید . از این پس طره ی گلهای چمن را بیارایید که من دیگر پدر ندارم تا بر گیسوانم شانه و بوسه زند ...

ای بنفشه های خوشبو ٬ ای سرخ گلهای دلفریب ٬ بروید برای وصف زیبایی های خود دلی دیگر بجویید دل زیبا پرست من تا واپسین دم زندگی از مرگ پدری عزیز داغدار خواهد بود ...

اما تو ای نسیم بلند پرواز ٬ بیا و از این پس برای تسکین دل شکسته و غمبار من مرهمی بپرداز . بیا ای پیک آسمان ها بدان جا که آرامگاه روح عزیزم هست پرواز گیر و پیام مشتاقانه ی مرا به پدرم برسان و بگو فرزند دل شکسته ی تو از مسافتی دور از آن تیره ی خاکدانی که زمینش می نامند بر گونه تو که همیشه گلگون بوده و هست ٬ بوسه میزند و تا آنگاه که جان در بدن دارد شقایق های خوشرنگ روییده بر خاک مزارت را با اشک دیده آبیاری خواهد کرد ...

دوست عزیز روز پدر مبارک !!!


بشار
ساعت11:27---18 ارديبهشت 1390

بنام الله که تمامی ذرات عالم بسته به ذات مقدس اوست ...
بنام الله که عشق را در وجودم به ودیعه گذاشت ...
بنام الله که دستم را بخشندگی آموخت ...
به یاد بیاوریم ...
چه کارهایی ما را زیباتر می کند . دنیا را جای بهتری می کند و چه کارهایی را می توان فراموش کرد ... رها کرد ... سخت نگرفت ...
چه چیزی مهم تر از دیدن ٫ لمس کردن و حساس شدن است ؟
می بینیم !!! همه ی چیزهایی را که در اطرافمان می گذرد . این یعنی احساس مسئولیت ٫ تعهد ٫ احساس وظیفه ...
می شنویم !!! و این یعنی بی تفاوت نبودن ٫ در خواب فرو نرفتن ...
لمس می کنیم !!! سردی و گرمی را ٫ داشتن و نداشتن را ٫ لذت و رنج را و این یعنی انسان بودن ...
پس از انسان شدن نباید ترسید . هر چه بیشتر متعالی شوی بیشتر می بینی و بیشتر دریافت می کنی ...
زندگی در حال حرکت است . هر چه سبکتر باشی آسوده تر در مسیر پیش می روی ! آنوقت شگفتی های زندگی ترا از به پیش رفتن باز نخواهد داشت ...
یادمان باشد ! وقتی به دیگران فکر می کنیم آنها را جزیی از خودمان بدانیم . یادمان باشد که آنها آدمک های کوکی نیستند انسان هستند و به یادشان باشیم ...
باید به یاد بیاوریم ...
چه چیزهایی ارزش دوباره دیدن ٫ شنیدن و لمس کردن را دارد و چه چیزهایی را باید ندید و از کنارش رد شد و حتی یک لحظه هم روی آن مکث نکرد ...
وقتی قدم های تو به سمت زندگی بخشیدن محکم و مداوم به پیش می روند تو ردی از خودت به جای می گذاری که هر کس آن رد پا را پیدا کند هدایت می شود و راه خودش را پیدا می کند اما وقتی با تردید و پوچی و بی تفاوتی زندگی کنی هیچ ردی از تو باقی نمی ماند ...
بگذار رد پای تو ترا به سمت زندگی بخشیدن و پذیرش مسئولیت هدایت کند ...
بگذار هر حرکتی از تو نشانی باشد برای گم کرده راه ها تا مسیر هدایت را پیدا کنند و تو شمع و چراغی باشی در راه کسی یا کسانی و پیوسته از حق مدد بخواه ...
و از حق مدد بخواه ...


بشار
ساعت13:56---10 ارديبهشت 1390

با سلام
وبتون خیلی عالیه و لینکش کردم ...
همیشه شاد و موفق باشید ...
دنیا را برایت شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا آرزو می کنم !


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.