عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بیایی به خریداری من
برگ باییزی ام و خسته دل از باد خزان
باغبان نیز نیامد پی دلداری من
میان عشق و زیبایی من تو رادوست می دارم
اگر دریای دل ابی ست تویی فانوس زیبایش
اگر ایینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به ارامی صدا کردن
زندگی یک بازی درد اور است
زندگی یک اول بی اخر است
زندگی کردیم و اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم
تا چشم ها را بستم ارزویم تو شدی
فکر رفتن کردم سمت و سویم تو شدی
تا که لب وا کردم گفتگویم تو شدی
درمیان سکوت شبهایم جستجویم تو شدی
زیر باران پر احساس خیال شستشویم تو شدی
هرکجا بودم من پیش و رویم تو شدی
مهربان در تمام قصه های من هیچکس جز تو نبود
همه اویم تو شدی...