نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, توسط عارف |

 

بي تو توفان زده ي دشت و جنونم ، صيد افتاده به خونم 

 

 

تو چه سان ميگذري غافل از اندوه درونم 

 

 

بي من از كوچه گذر كردي و رفتي ، بي من از شهر سفر كردي و رفتي 

 

 

قطره اي اشك درخشيد به چشمان سياهم ، تا خم كوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم 

 

 

تو نديدي نگهت هيچ نيافتاد به راهي كه گذشتي ، چون در خانه ببستم دگر از پاي نشستم

 

 

گويا زلزله آمد گويا خانه فرو ريخت سر من ، بي تو من در همه ي شهر غريبم

 

 

بي تو كس نشنود از اين دل بشكسته صدايي ، برنخيزد دگر از مرغك پر بسته نوايي 

 

 

تو همه بود و نبودي ، تو همه شعرو سرودي ، چه گريزي ز بر من ، كه ز كويت نگريزم

گر بميرم ز غم دل ، با تو هرگز نستيزم ، منو يك لحظه جدايي نتوانم نتوانم ، بي تو من زنده نمانم...!

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.