خدايا سراي محبت كجاست
من آواره ام شهر الفت كجاست
كساني كه از عشق دم ميزنند
جرا بين ما را به هم ميزنند
یه شب خوب تو آسمون §
یه ستاره چشمک زنون §
خندید و گفت کنارتم §
تا آخرش تا پای جون §
ستاره ی قشنگی بود §
آروم و ناز و مهربون §
ستاره شد عشق منو §
منم شدم عاشق اون §
اما زیاد طول نکشید §
عشق منو ستاره جون §
ابری اومد ستاره رو §
دزدید و برد نامهربون §
حالا شبا به یاد اون §
زل میزنم به آسمون §
دلم میخواد داد بزنم §
این بود قول و قرارمون §
تو رفتی و از خودت §
نزاشتی حتی یه نشون §
این جا منم و دل
دل غمگین دل رسوا
با این همه تن
این همه تن
این همه تنها
ساکن به سکونم
به سکوتی
که سکون است
در سیطره غربت و غم
ای همه آوا
§§§§§§§§§§§§§§§§§§
زندگی چیست
خون دل خوردن
اولش رنج
و
آخرش مردن
§§§§§§§§§§§§§§§§§§
دوستت دارمها را، نگه میداری برای روز مبادا!!!!!
دوستت دارمها را، نگه میداری برای روز مبادا
دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را…
این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش…
شروع میکنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟
بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگي برداشته و بر روري ماشين خط مي اندازد . مرد با عصبانيت دست كودك را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمي بر دستان كودك زد بدون اينكه متوجه آچاري كه در دستش بود شود در بيمارستان كودك به دليل شكستگي هاي فراوان انگشتان دست خود را از دست داد . وقتي كودك پدرخود را ديد با چشماني آكنده از درد از او پرسيد : پدر انگشتان من كي دوباره رشد مي كنند ؟ مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نمي توانست سخني بگويد ، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين ... و با اين عمل كل ماشين
را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگي كه كودك ايجاد كرده بود خورد كه نوشته بود : ( دوستت دارم پدر ! ) روز بعد مرد خودكشي كرد . عصبانيت و عشق محدوديتي ندارند . يادمان باشد چيزها براي استفاده كردن هستند و انسان ها براي دوست داشتن . مشكل دنياي امروزي اين است كه انسانها مورد استفاده قرار مي گيرند و اين درحالي است كه چيزها دوست داشته مي شوند . ________________________________دل تنگی آنگاه که خنده بر لبت می میرد چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو امروز دلم بهانه ات می گیرد
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت: دریا "دزد" است
- مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی است
- موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت: برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم
تقدیم به عاشقان تنهایی |
||
|
تو بگو بهار قشنگه من میشم بهار تو تو بگو بمون منم نمیرم از کنار تو
تو بگو منو نمیخوای دیگه خسته کردمت گر چه سخته اما من دور میشم از دیار تو
تو بگو سرد هوا منم میشم خورشید تو تو بگو که ناامیدی منم میشم امید تو
تو بگو دلم گرفته از همه دورنگی ها مشکی میشم مظهر یک رنگی میشم واسه تو
تو بگو خدا کنه بارون بیاد از آسمون به خدا میگم که گریه کنه برای تو
اگه غمیگین بشی ، از دستم ناراحت بشی میمیرم که تا ابد پاک بشم از خیال
کاش تموم نمیشد این روزا این خاطره ها تو میموندی واسه من منم میموندم واسه تو