مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر 4 ساله اش تكه سنگي برداشته و بر روري ماشين خط مي اندازد . مرد با عصبانيت دست كودك را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمي بر دستان كودك زد بدون اينكه متوجه آچاري كه در دستش بود شود در بيمارستان كودك به دليل شكستگي هاي فراوان انگشتان دست خود را از دست داد . وقتي كودك پدرخود را ديد با چشماني آكنده از درد از او پرسيد : پدر انگشتان من كي دوباره رشد مي كنند ؟ مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نمي توانست سخني بگويد ، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين ... و با اين عمل كل ماشين
را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگي كه كودك ايجاد كرده بود خورد كه نوشته بود : ( دوستت دارم پدر ! ) روز بعد مرد خودكشي كرد . عصبانيت و عشق محدوديتي ندارند . يادمان باشد چيزها براي استفاده كردن هستند و انسان ها براي دوست داشتن . مشكل دنياي امروزي اين است كه انسانها مورد استفاده قرار مي گيرند و اين درحالي است كه چيزها دوست داشته مي شوند . ________________________________دل تنگی آنگاه که خنده بر لبت می میرد چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو امروز دلم بهانه ات می گیرد
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:سلام امیدممنون که به وبلاگم سر زدی اشکال نداره میتونی این مطلبوتوی وبلاگت بذاری.راستی امیداهل کجایی...
![](/weblog/file/img/m.jpg)
وبلاگ شما هم عالی بود فقط فونتاشو تصحیح کنی واقعا عالی میشه
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif)
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(0).gif)